نویسنده: تینا سیلیگ
مترجم: محمدرضا آل یاسین
عنوان انگلیسی: What i wish i knew when i was 20
تعداد صفحات: ۲۲۸
کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم می دانستم نوشتهی تینا سیلیگ توسط نشز هامون منتشر شده است. بسیاری از افکار و آرمانهایی که در این کتاب میخوانید به طور دقیق با مطالبی که در مراکز رسمی آموزشی تدریس میشود و در تضاد و تقابل است. زیرا اصولی که در مدارس و دانشگاهها به آنها اشاره میشود با اصولی که خارج از فضای آموزشی با آنها سر و کار داریم تفاوت چشمگیری دارد. این دوگانگی عامل و مسبب همان تنشهایی است که افراد پس از فارغ التحصیلی و پیوستن به بازار کار با آن مواجه میشوند.
حال این پرسش مطرح میشود که چگونه میتوان بر روی این شکاف پل بست و با استفاده از آنچه در فضای آموزشی تعلیم داده شده است به جنگ مشکلات واقعی رفت و از این مصاف سر بلد بیرون آمد. گرچه این کاری به غایت دشوار است اما با ابزار مناسب و نگرش صحیح شدنی است.
کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم می دانستم نقل ماجراهای جذاب و حیرت انگیز افرادی است که نویسنده در مقام استاد، محقق، مشاور مدیریت و مربی کارآفرینی با آنان سر و کار داشته است. بعضی از این ماجراها در کلاسهای دانشگاهی، برخی در حوزه ی مدیریت و اجرا، و شماری در خلال زندگی روزمره مردم اتفاق افتاده است. نقطه ی اشتراک همه ی این افراد آن است که بر تمام الگوها و مفروضات از پیش تعیین شده در ذهنشان خط بطلان کشیده و از چشک اندازی کاملا متفاوت به همه چیز نگریستند.
در نتیجه موقعیت های به ظاهر پیش پا افتاده و به درد نخور را به فرصت هایی مبدل ساختند که هرگز در حیطه ی تصور و تحیلشان نمی گنجید. با مطالعه ی این کتاب به این کشف بزرگ نایل خواهید آمد که مسایل همان فرصت ها در جامعه ی مجحوا و مبدل است و می توان با همتی مردانه و اراده ای قاطع برای احیای شکست های گذشته قیام کرد.
دکتر تینا سیلیگ متولد سال ۱۹۵۸ است. او دانش آموخته علوم عصبی در مقطع دکتری از دانشگاه استنفورد است. وی تجربهی تدریس در همین دانشگاه را نیز دارا میباشد. سیلیگ به عنوان مشاور حوزه کارآفرینی و نویسنده در دنیا شهرت دارد.
در تمام فصلهای این کتاب، تینا سیلگ ماجراهایی از افراد و موقعیتهای مختلف برایتان نقل می کند، از تجربیات دانشجویان تازه فارغالتحصیل گرفته تا تجربیات افراد شاخص و نامدار در زمینههای مختلف، امیدواریم این ماجراها به سان چراغی فراراهتان در وادی ظلمات قرار گرفته و با پرتو روشن خود راه درست را نشانتان دهد.
به هر حال هدف کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم می دانستم آن است که عینکی را در اختیارتان قرار دهد تا از پشت آن به مسائلی که هر روز دامن گیرتان میشود بنگرید، آن باورهای ژرف کانونی و مرکزی را که علت اصلی مشکلات شماست و نمیگذارد از زوایای مختلف به هر چیز بنگرید کشف کنید، استدلالهای معمول و متداولتان را زیر سوال ببرید و اصول و قواعد حاکم بر زندگیتان را از نو ارزیابی کنید. گرچه این مسیر همیشه نتیجه مشخصی ندارد. با وجود این مطالعهی ماجراهای افرادی که به قلمروهای ناشناخته مشابهی گام نهادند، تنشمان را به هیجان و چالشهای روبه رویمان را به فرصت مبدل خواهد کرد.
[ اگر به خواندن کتاب های حوزه موفقیت علاقهمند هستید پیشنهاد میکنیم به مرور کتاب تبدیل رویا به ثروت هم سری بزنید. ]
ما اغلب در مرز بین موفقیت و شکست زندگی میکنیم و بندرت میدانیم که در کدامیک از این دو قلمرو هستیم. بخصوص در کسب و کارهای خطیر نظیر رستوران داری، تکنولوژیهای نوپا و حتی ورزش، مرز موفقیت و شکست به باریکی یک تار مو است. به طور مثال در مساقبهی دوچرخه سواری افراد پس از چند روز رکاب زدن در سربالاییها، سرازیریها، و پیچ و خمهای کوهستانی با اختلاف زمانی چند صدم ثانیه از حریف عقب افتاده و مسابقه را به او واگذار میکنند. با این حساب گاه تنها با برداشتن گامی دیگر شکست به موفقیت تبدیل میشود. بر روی یک طرح یا محصول خط بطلان نکشید و شکست خورده اش به حساب نیاورید. به جای ناکارآمد شمردن آن پروژه یا محصول، نارساییهایش را شناخته و در رفع شان کوشش کنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.