کتاب نترسید انجام دهید | ریچارد برانسون

کتاب نترسید انجام دهید نوشته‌ی ریچارد برانسون با ترجمه‌ی مهدی قراچه داغی توسط نشر نسل نواندیش منتشر شده است. برانسون تا کنون مطالب فراوانی در زندگی‌اس آموخته است، حال او می‌خواد در کتاب نترسید انجام دهید راز موفقیت خود را با شما در میان بگذارد. این کتاب مجموعه درس‌هایی برای تجارت و زندگی است. اوایل شروع کار اوضاع مطمئن‌تر بود. شما حرفه‌ای را انتخاب می‌کردید که سابقه‌اش در خانواده شما وجود داشت. بچه‌ها معمولا شغل پدران خود را اختیار می‌کردند و اغلب مادرها در خانه می‌ماندند. اما امروزه هیچ چیزی مطمئن نیست. زندگی می‌تواند یک تلاش و یک مبارزه طولانی باشد.

خلاصه کتاب نترسید انجام دهید

اشخاص اگر می‌خواهند به جایی برسند باید الویت‌های خود را انتخاب کنند. بهترین درسی که ریچارد برانسون در زندگی‌اش آموخت این بود که دست به کار شود و کاری انجام دهد. افلاطون فیلسون یونان باستان گفته است: «مهم‌ترین بخش هر کار، شروع کردن آن است» و در همین زمینه چینی‌ها می‌گویند: «یک سفر هزارمایلی با برداشتن قدم اول شروع می‌شود».

در کتاب نترسید انجام دهید می‌خوانیم که اگر در شروع به انتها فکر کنید، اگر به همه مایل‌هایی که می‌خواهید طی کنید بیندیشید و اگر به همه خطراتی که ممکن است با آن‌ها روبه‌رو شوید نظر کنید، ممکن است هرگز قدم اول را برندارید. در زندگی اگر برای رسیدن به هر آنچه که می‌خواهید تلاش لازم را نکنید، هرگز به هدفتان نخواهید رسید. قدم اول را بردارید و چالش‌های فراوان پیش روی خواهید داشت. ممکن است با موانعی روبرو شوید، اما در نهایت موفق می‌شوید.

[ اگر از مطالعه‌ی مرور این کتاب لذت بردید، پیشنهاد می‌کنیم به مرور کتاب جرات برای بردن هم سری بزنید. ]

پاراگرافی از کتاب نترسید انجام دهید

من در مقالات مختلف خوانده‌‌ام که دست به هر کاری که بزنم طلا می‌شود. با آن که این حرف درست نیست منکر آن نیست که موفق بوده‌ام و در کار تجارت به دستاورهای بزرگ رسیده‌ام. رانندگان تاکسی، روزنامه‌نگاران، مصاحبه‌کنندگان رادیو اغلب می‌پرسند راز موفقیتم در چیست و چگونه کسب درآمد می‌کنم. در واقع آنچه آن‌ها می‌خواهند بدانند این است که چگونه می‌توانند ایجاد درآمد کنند؛ همه می‌خواهند میلیونر شوند.

اگر شیر می‌خواهی در مزرعه روی چهارپایه ننشین و به امید آن نباش که گاو خودش کنار تو بیاید. این گفته‌ی قدیمی یکی از نقل‌قول‌های مادرم بودو. مادرم در ادامه این حرفش می‌گفت: تکان بخور ریکی، از جات بلند شو، گاو را بگیر.